09111581055 abolhasanmosavi@yahoo.com
09111581055 abolhasanmosavi@yahoo.com
دل بر جهان مبند که بسیار بى وفاست
این کهنه دیر دشمن مردان با خداست
از این عجوزه رحم و مروت مجو رفیق
زیرا عروس بکر هزاران هزار هاست
با هیچکس نکرده سحر شام روز وصل
همواره بکر مانده و داغش به سینه هاست
عاقل فریب صورت او را نمىخورد
چون سیرت حقیقى او زشت و بدنماست
دنیا براى مردم دیندار کوچک است
لیکن به چشم دشمن دیندار پربهاست
مردان حق طریقه ى توحید طى کنند
این راه پر مخاطره از هر رهى جداست
هر کس بغیر راه ولایت قدم نهد
نابودیش مسلم و دنیاى او فناست
بیهوده عمر خویش تلف کرده بى ولا
چون هر چه هست در گرو دولت ولاست
خواهى که از طریق خطا در امان شوى
راه على برو که رهش راه انبیاست
بیم خطر ز راه على خود بود خطا
زیرا که راه شیر خدا بیمه از بلاست
آنانکه از طریق ولایت شدند دور
گم کرده راه حق و گران بارشان به جاست
جز پیروى ز خط امامان مجوى راه
زیرا على وصى بلافصل مصطفاست
ملک جهان که مزرع کشت و زراعت است
بفشان تو دانهاى که تو را توشه بقاست
بر مردم فقیر و ستم دیده یار باش
پاداش این معامله افزایش قناست
از یارى و حمایت آنان مکن دریغ
دستان پرتوان تو مشکل گشاى ماست
ما را زلطف وجود عنایات بهره ده
چشم امید ما به تو هر صبح و هر مساست
خرم براى اهل نظر هر چه بود گفت
این داستان زبده که از نعمت ولاست
* * * *
اسلام زامر حق بجهان حکمران بود
از هر گزند و حادثهاى در امان بود
اسلام دین فطرت و دین برابریست
احکام آن مطابق با هر زمان بود
اسلام دین علم و کمال است و معرفت
دین حنیف خاتم پیغمبران بود
اسلام در تمامى ادوار روزگار
فریاد رس مقابل مستکبران بود
اسلام در سراسر دنیاى پرخروش
یار و معین و حامى مستضعفان بود
بهر دفاع و حفظ نوامیس مسلمین
اسلام خط فکرى دین باوران بود
همواره از عنایت خلاق ذوالمنن
اسلام از حمایت حق پرتوان بود
قرآن دفاع زحرمت اسلام مىکند
زیرا دفاع زحرمت دین آرمان بود
آنانکه منکر ولایت و قرآن و رهبرند
افکارشان تفکر نابخردان بود
نشناختند حرمت اسلام ناب را
دینى که بر مصالح خلق جهان بود
همواره در مجادله با اهل منطقند
گویند دین معارض هر آرمان بود
لیکن اگر زچشم بصیرت نظر کنند
باور کنند مشکلشان فهم آن بود
دین خدا متمم خط ولایت است
این هر دو با ولاى على توامان بود
هرگز مباد چهرهاى اسلام منکدر
زیرا که دین خالص حق جاودان بود
کوته کن این مناظره خرم به هر دلیل
تفضیل این مقاله فزون از بیان بود
* * * *
جهان را گلشن و گلزار نیکوست
گل بى خار در گلزار خوش بوست
به هر گل بنگرى در این گلستان
شکوفا گشته و گردیده خندان
کند تسبیح حق را با دو صد شوق
چو گل را هست در تسبیح حق ذوق
نسیم صبحدم گل را کند شاد
کند از فرط شادى داد و فریاد
ولى گر آب از گل شد دمى دور
دگر گل را نباشد حال مسرور
شود پژمرده ریزد در کنارش
بآه و ناله یاد آرد بهارش
چو ما از حال اشیاء ناگزیریم
از این رو نقص خود را مىپذیریم
چو ما از حال آنان ناتوانیم
بیان نطق آنان را ندانیم
نه تنها گل بود انواع اشیاء
که هر شیئى بود اتباع اجزا
زسنگ و صخره و هر چیز دیگر
زخاک و باد و خار و ریز دیگر
همه با یک صدا در ذکر و تحمید
همه مشغول تسبیحند و تمجید
اگر خواهى شوى آگه از این راز
هواى نفس کن از فکر خود باز
سحرگه رو بدرگاه خداوند
برو در نیم شب راه خداوند
اطاعت کن عبادت کن خدا را
که تا از خود کنى راضى خدا را
تقرب نزد حق جز بندگى نیست
اطاعت بنده را شرمندگى نیست
رضاى حق بهشت جاودان است
بهشت جاودان زآزادگان است
مشو از لطف حق مایوس خرم
مطیع حق بود همواره خرم
* * * *
غزل
بدنیا هر دل شادى غم بسیار هم دارد
چو شادیهاى این دنیا زپى آزار هم دارد
بود وابستگىها را بحق امرى مهم زیرا
چو هر کس را در این سودا فشار بار هم دارد
بود امر مهم روزى که دل بیمار مىگردد
چو دل در حال بیمارى غم دلدار هم دارد
زدل گر حب دنیا را توان عاقل برون آرد
زدل حب را رها کردن غم دیدار هم دارد
بهر دل مهربانیها اگر از حد فزون گردد
بدان این مهربانیها بدل آثار هم دارد
هر آنکس با محبت شد بسى دلها بدست آرد
ولى گر بى تفاوت شد دل بیمار هم دارد
اگر فرصت نبد محدود مىگفتم خطرها را
که هر راه خطرناکى دیارش خوار هم دارد
نه هر بیگانهاى ایدل نهد پا اندر این وادى
که این وادى بصحرایش هزاران مار هم دارد
زکوى مهربانیها گذر کردن بود مشکل
سراغ دوستان رفتن ره دشوار هم دارد
کجا هر بزدلى بتوان برد ره کوى جانانرا
مگر میثم که آن پر دل على را یار هم دارد
بکن ترک گنهاى دل برو خط ولایت را
زمولا پیروى میکن رهش ایثار هم دارد
طریق بندگى اى دل به غیراز دین و قرآن نیست
نکردن پیروى دین را طناب دار هم دارد
زالطاف خدا خرم مشو نومید در دنیا
بدان لطف خداوندى تو را اغفار هم دارد
* * * *
خدا را بنده شد هرکس اطاعت مىکند او را
نشد گر بنده خالق را خیانت مىکند او را
بگو با مدعى خرم که ترک خود نمائى کن
وگرنه نفس لوامه ملامت مىکند او را
هر آنکو مرتضا را پیروى کرد
تواند امتى را رهبرى کرد
على را مصطفى خواندى برادر
چو مولا مصطفى را یاورى کرد
الا که هست تو را اقتدار و تاب و توان
بکوش،خستگى از جان ناتوان برهان
زخستگان و ز درماندگان مشو غافل
بگیر دست ستم دیدگان جور زمان
زمردمیکه ندارند یاور و غمخوار
بکن حمایت از این قوم مانده سرگردان
مکن مسامحه اى دوست بهر یارى خلق
که سخت مىگذرد روز فقر برآنان
غرور و عجب و تکبر به دیگران مفروش
بدانه عجب و تکبر ز دل برد ایمان
زهر چه داده خداوند بر تو افزونى
مکن دریغ زانفاق در ره قرآن
سپاس نعمت حق واجب است بر مخلوق
جوان و پیر و خردمند و عاقل و نادان
کسیکه کفر بورزد ز نعمت بسیار
بروز کفر زکف نعمتش رود آسان
طریق بندگى ایدل زمرتضا آموز
که رهنماى ره حق علیست برهمگان
ره نجات تو جانا ره ولاى علیست
چو پیروى زعلى واجب است بر انسان
بکن تو پیروى از شاه انس و جان خرّم
که او امام بحق است و شاه کشور جان
* * * *
رباعى
دل چو با مهر على مونس و دمساز شدى
آن دل از لطف خدا محرم هر راز شدى
هرگز آن دل نکند پیروى خورده فریب
چونکه با مهر ولا شاد و سرافراز شدى
تو را که عقل و خرد داد قادر سبحان
مکن متابعت جهل و قدر عقل بدان
براى حفظ چنین گوهر گران قدرى
مده عنان خودت را بدست هر شیطان
چو عقل و جهل دو قطبند ضد یکدیگر
همیشه عقل سلیم است و جهل نافرمان
خرد ز عقل جدا نیست نام او تدبیر
وگرنه عقل و خرد را چه فرق در عنوان
به هر که عقل خدا داد گو با او چه نداد
که این ودیعه بود راهنماى هر انسان
زیمن عقل بشر پخته مىشود زیرا
که رهنماى بشر عقل باشد و ایمان
هر آنکسى که کند پیروى زعقل سلیم
تمام مشکل او زود مىشود آسان
زدیو نفس کند پیروى هر آن فردى
بروزگار شود همچو دیو سرگردان
براه جهل و تجاهل اگر ادامه دهد
مطیع جهل شود طى کند ره خسران
عذاب روح کشد از فشار نادانى
همیشه هست سرافکنده در بر وجدان
مهار آبروى خویش را دهد از دست
بچاه ظلمت اعمال خود شود پنهان
ولى زخواب جهالت اگر شود بیدار
هدایتش کند از لطف خالق منان
زبخل و کبر بپرهیز اى رفیق شفیق
که کبر و بخل کند خوار هر که را بجهان
بگیر پند تو خرم زمردم دانا
کناره گیر زاشخاص جاهل نادان
* * * *
ماه من گر چهره بگشاید سر بازارها
چشم بر هم مىنهند از شرم،مه رخسارها
پا نهد گر در حریم مأمن دل دادگان
شادمان گردند از دیدار او دلدارها
گر بتابد ماه من بر بام بزم عارفان
بى گمان گردد منور بزم شب زندارها
گر گذارد او قدم بر طرف گلزار و چمن
در قدومش گل بیفشانند از گلزارها
میدرخشد ماه من بر بام قرب عاشقان
محو مىگردند از مشتاقیان بسیارها
ماه من پیوسته مىتابد بکل کائنات
مىکند تعظیم او سقف و در و دیوارها
بر فراز کعبهى دل مىنهد پا ماه من
مىشود دلها زنورش کعبهى انوارها
ماه من خورشید جانرا زنده دارد در ضمیر
ورنه جانرا کى بود این ارزش و مقدارها
القرض گر برنتابد ماه من بر ماسوا
بى گمان از هم بریزد ثابت و سیارها
ماه من یک جلوه از انوار ذات کبریاست
از فروغش نور گیرد عالم و ابصارها
ماه من دارد بعرش و ملک هستى برترى
گوى سبقت برده از مجموعه ى اسرارها
ماه من زامر خدا دارد مقام برترى
در مقام و مرتبت افزون بود زافکارها
القرض منظور من مهدیست از لفظ کلام
آنکه باشد عسکرى را وارث آثارها
هست آن خورشیدرخشان ملک هستى را دوام
از وجودش منتظم مجموعه ى اقمارها
عالم هستى زیمن حضرت مهدى بپاست
کز وجودش میخورد روزى همه جاندارها
پرچم عدل و عدالت را بپا دارد زلطف
مىکند برپا عدالت در خور معیارها
ریشهى ظلم و ستم را بر کند از بیخ وبن
مىزند برهم نظام سلطه ى جبارها
باهتزاز آرد مجدد پرچم توحید را
منهدم سازد بناى کاخ استکبارها
بهر اصلاح بشر گیرد بکف تیغ دو سر
تا بگیرد انتقام از دشمن دین دارها
چشم خرم در ره مهدى بود در انتظار
روز و شب در انتظارش تا کند دیدارها
* * * *
الا اى عاشقان مژده که ایام بهار آمد
زمستان رخ نهان کرد و درخت عشق بار آمد
شد از خواب گران بیدار اقبال سحر خیزان
خروس بخت بر بام رفیع زرنگار آمد
بگوش عاشقان آمد نویدى شاد روح افزا
شب هجران جانان را بپایان روزگار آمد
نسیمى جان فزا اکنون وزید از روضه ى جنت
نفوس قدسى جانها زشادى بیقرار آمد
جهان در شور و غوغا شد بناگه زین خبر اما
روان ناتوانانرا توان و اقتدارآمد
بگلشن بلبل شیدا نواى عاشقى سرداد
نواى بلبل شیدا بگوش از لاله زار آمد
سحرگه از افق ماهى برآمد خرم و خندان
که با لب خند او گیتى سراسر مشک بار آمد
بگو با اهل دل خرم غم روز جدائى را
که در آن روز غم افزاچه بر قلب فکار آمد
* * * *